جدول جو
جدول جو

معنی ددی گرفته - جستجوی لغت در جدول جو

ددی گرفته(دَ گِ رِ تَ / تِ)
به خوی ددان برآمده. همخوی ددان شده. سبعیت یافته: مسبع،آنکه از صحبت ددان ددی گرفته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ گِ رِ تَ / تِ)
گرفتۀ خداوند. آن کس که خدای از او ستده باشد و مراد از آن کسی است که ببلای بد دچار آمده است. کسی که حوادث عالم با او سر ناسازگاری دارد. بخت برگشته. بدبخت: فلانی آنقدر بد می آورد که مثل آن است خدا گرفته باشد. آدم خداگرفته هر کاری بکند غیر آنچه باید واقع میشود. آدم با آدم خداگرفته معامله کند او هم بدآور میشود
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ دَ / دِ)
بقی آمده. بحالت قی افتاده، پوشیده از قی. مستور از ورقه ای از چرک و ریم. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن زده. مصروع. دیودیده. دیودار. دیوزده:
لرزان به تن چو دیوگرفته
پیچان بجان چو مارگزیده.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ / تِ)
نعت مفعولی است از مصدر دست گرفتن. رجوع به دست گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ گِ رِ تَ / تِ)
دریازده. مبتلی به بیماری دریا. آنکه حالت تهوع و سرگیجه و دل بهم خوردگی یافته باشد در سفر دریا
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
کسی که آواز او گرفته است. کسی که آواز او بخوبی برنمی آید
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
انس گرفته. الفت گرفته. عادت کرده. عید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
بدبو و گندیده. و متعفن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ / تِ)
کسی را گویند که جن با او یار شده باشد و او را ازمغیبات خبر دهد و از ماضی و مستقبل گوید و دزدبرده پیدا کند و هرچیز که در خاطر میگذرانی و ازو بپرسی بگوید و اگر خوابی دیده باشی و آنرا فراموش کرده باشی از او بپرسی جواب گوید و تعبیر نماید و از احوال غایب نیز خبر دهد و بعربی او را کاهن خوانند. (برهان قاطع). جن زده. پریدار. مصروع: یزدان بخش بسرائی فرود آمد، خداوند سرای را گفت بدین شهر شما هیچ کاهن هست یا هیچ پری گرفته ای او را بخوانید، گفت زنی هست او را بیاوردند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف
خطّ معزّمان شده برگ رز از مزعفری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ ءَ)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درز گرفته
تصویر درز گرفته
کوتاه کرده (سخن)، خلاصه ملخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا گرفته
تصویر صدا گرفته
کسی که آواز او گرفته است و به خوبی بر نمی آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری گرفته
تصویر پری گرفته
کس یکه جن با او یار شده باشد و از مغیبات خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تف گرفته، بد بوی و متعفن مخصوصا پوستی که در وقت دباغت بد بوی و گنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کیخ گرفته آژیخناک پوشیده از قی مستور از ورقه ار از چرک و ریم: با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنه گرفته
تصویر دنه گرفته
خوشحال شادمان، متکبر ناسپاس نسبت بنعمت الهی، تند راه رونده دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوی گرفته
تصویر بوی گرفته
بدبو گندیده متعفن
فرهنگ لغت هوشیار